امروز طعم بهار را چشیدم
“تو” هم قدم من بودی و لبخند های کشنده ات را نثار قلب من میکردی…!
دلم میخواست چیزی فراتر از دستانت در دستانم باشد…
امروز خیابان های شهر بوی خنده های ما را میداد…بوی خاطراتمان…
امروز پازل قشنگی بود!منوتو و فقط یک فنجان قهوه …
“تو” شانه هایت را در تقاطع شانه های من و گونه هایت را بر روی لب های من چه قدر باسلیقه چیده بودی…
امروز فهمیدم که خنده های “تو” را باید برای بهار امسال قاب کرد…!
تعداد بازدید از این مطلب : ۲۶۵
2 دیدگاه دربارهٔ «امروز طعم بهار را چشیدم»
عالی بود
بسیار متن زیبایی بود