نمیایی
برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق می گذارم جلویت روی میز،
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت.
قیافه جدی به خودم می گیرم
و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است، 
می گویم: 
قهوه ات سرد میشود.
هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا
و همانطور می نشینم تا تو یک روز بیایی…
 تعداد بازدید از این مطلب : ۱۴۱
 
				 
								