اعتراف

فکر می کنم به امروز!
به تو!
به تمام چیزهایی که از تو خبر می دادند!
به میز دنج دو نفره ی کافه!
به جای خالیت..
به چای یا دمنوشی که اگر امروز بودی حتمن سفارش می دادی!
به قهوه فرانسه ی من که از دهن می افتاد!
به حرف هایی که می شد رد و بدل کنیم!
به تک تک سیگارهایی که می کشیدی…
خنده های کنج لبیت!
تیکه ها و ادا و اصول های خاص خودت!
به شعری که با ذوق میشد دم گوشت زمزمه کرد!
به آهنگی که اولین شنونده اش من بودم!
به…
غرق میشوم توی خاطراتی که هرگز ساخته نشده اند!
فنجان چای را به جای تو سر می کشم!
و فکر می کنم به دود سیگاری که مال تو نیست!
به گرمای دست هایی که روی دست هایم حس نمی کنم!
و فکر می کنم به جای خالیت…
پی می برم به حجم سنگین نبودنت!
ماتم می برد از این همه صبر و نیامدن!
و دخیل می بندم به روزهای آینده…
به قلبم وعده می دهم!
بهار همیشه فصل ما بوده …
تو برمی گردی..
شاید با آخرین باران بهاری!
از کوچه پس کوچه های همین شهر
و اعتراف می کنی…:
نگرانی برای دست هام!
که بی دست هات خالی بمونه!

1 دیدگاه دربارهٔ «اعتراف»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *