بین سکوت واژه ها گیر کرده ام…

یک آینه،یک قهوه، یک فنجان چای…
من باشم،تو باشی، یک گلیم به روی پای…
ابر باشد و باران باشد و یک دل…
چشم های من چ طوفانی میکند به پای…!
.
حرف دارم برایت اما چه بگویم ای دل…
بین سکوت واژه ها گیر کرده ام…
تمام سرم پر از هزار واژه است…
اما برای حرف زدن حرف کم آورده ام…!
.
آه، که باران مجال نوشتن نمی دهد…
چون سیل واژه ها به سویم روان شده…
دوش تا دمادم صبح این چشم بارید…
برای این است ک قافیه هایم خراب شده…!!

1 دیدگاه دربارهٔ «بین سکوت واژه ها گیر کرده ام…»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *