تو که نباشی…

تو که نباشی…
شعرهایم پیپ می کشند و سرفه میکنند
حالا که درد توی کوچه و خیابان
با من راه می رود
و قهوه می خورد
تب می کنم….
فکر آخرین جمله ام نباش
فکر کن اولین جمله ام کجای شهر ریخت…
رفت…
که حالا شعرهایم معتاد شده اند
درد می گیرد استخوانشان
من خاطر نشان میکنم….
مثل خبر روزانه….
که شش های شعرم
بی تو
سرطان تنهایی گرفته اند…

1 دیدگاه دربارهٔ «تو که نباشی…»

  1. ماسترو رحیمی فقط یک سازنده پیپ نیست، یک هنرمنده. پیپ‌هاشون روح دارن و استفاده ازشون یه لذت وصف‌نشدنیه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *