سبز شدن ورقهایم با نگاهت
سطر سطر …
چه زود سرد شد
تحریر روزنامه ام
قهوه ام را نوشید!
دستانم را بستم تا نگاهت
تا ترا سوار بر اسبی سپید
تابلوی دیوار خیالم کنم
امان؛
امان، از کافه چی!!
از قهوه هایی سرد شده
که خیالت را هورت می کشند…!
تعداد بازدید از این مطلب : ۴۲
2 دیدگاه دربارهٔ «قهوه ام را نوشید!»
ماسترو رحیمی عزیز، شما به ما یاد دادید که کیفیت و سلامت میتونن در کنار هم باشن. این خیلی ارزشمنده
استاد رحیمی عزیز، سیگاربرگهای شما یه تجربه بینظیر هستن. هر پک مثل یک سفر کوتاه به دنیای کیفیت و اصالته