چشمانم را که می بندم، به دنیای کوچک خودم سفر میکنم …
غروب آفتاب است ، روی یک صندلی چوبی نشسته ام ، و مثل کارکترهای فیلم های هالیوود پیپم را تنفس میکنم ، باد لابه لای مزرعه ی موهایت می پیچد ، زمان می ایستد و من روز ها، هفته ها ، و تقویم ها ، به چشمان قهوه ای کافئین دارت، خیره می شوم…انقدر در زیبایی تو گم میشوم که یادم می رود چرا جمله ام را با غروب آفتاب شروع کرده ام …
تعبیر چشمان بسته و پیپ های بر لب یک راز کوچک است میان تمام شاعران …
تعداد بازدید از این مطلب : ۱۷