چشمم به راه نیست، امیدی نمانده است
عشق ات مرا به مرز تباهی کشانده است
هر شب برای رفتن تو گریه می کنم
خواب از دو چشم قهوه ای من پرانده است
گفتی به فکر آمدنی، راه بسته است
آنجا مگر کجاست که راهی نمانده است
با خود نمی رسی به توافق هنوز هم
تردید پای آمدنت را شکانده است
دیگر مرا به معجزه ها دلخوشی نده
دست تو بذر یاس به جانم نشانده است🌺
تعداد بازدید از این مطلب : ۲۸
1 دیدگاه دربارهٔ «چشمم به راه نیست، امیدی نمانده است»
ماسترو رحیمی عزیز، پیپهای شما برای ما مثل یک گنج هستن؛ چیزی که باید با احترام نگهش داشت