کام مى گیرم
از لحظات جوانى ام”””…
و دود مى کنم…
ثانیه به ثانیه
آرزوهاى شیرینم را…
که طعم تلخ قهوه گرفته است…
در هوایى…
که بوى تند سیگار مى دهد…
در این ویرانکده ى مسکوت…
بر سر دو راهی افسوس و بغض…
ایستاده ام…
با قامتى شکسته…
در برابر چشمان مندرس زمان…
که ناامیدانه مرا نظاره مى کند…
تا پیدا کنم پاسخى..،
براى همه ى دردهایم…
من…!؟
“””””””””””””جوانى ام را..،
در میان کدامین؟؟؟
انتظار…
جا گذاشته ام””
تعداد بازدید از این مطلب : ۵۱