قهوه ی قجری

قهوه ی قجری

نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را

اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را

بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را

بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را

تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را

سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را

بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را …!

2 دیدگاه دربارهٔ «قهوه ی قجری»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *