غروب تمام جمعه های نبودنت
را دود کردم
در کافه ای !کافه ای دور دست …
خاطره ای میان من و تو نیست
در قهوه های فرانسه آن !
لیوان هایش ماتیک خورده نشده به لبانت !
خاطرم مشوش نیست به یاد تلخند هایت …
حتی صدایت لابه لای سکوت ، صدایم نمی زند!!
غروب تمام نبودنت ، سخت که نه !
اما عجیب گذشت !
باور کن تمام فعل های رفتن صرف می شود ،
حتی اگر عاشقش باشی . نه غروب دلگیرست نه جمعه ! فقط کمی من دلگیرم …همین !
تعداد بازدید از این مطلب : ۲۴۴
1 دیدگاه دربارهٔ «نبودنت را دود کردم»
امان از غروب ها و دلتنگی ها