کنار پنجره

کنار پنجره غبار گرفته ایستادم ، پیپم را تنفس کردم
وجرعه جرعه
از گذشته ای نوشیدم
که طعم گسِ قهوه اش
چشمم را پر از اشک
وکنارم را ازتو خالی کرد…

3 دیدگاه دربارهٔ «کنار پنجره»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *