فصلِ پنجم
عشقت یک ساعت ، به ساعات شبانه روز اضافه کرد ! ساعت بیست و پنج …! عشقت یک روز ، به روزهای هفته افزود …! هشت شنبه …! عشقت یک ماه ، به ماه های سال اضافه کرد ! ماه سیزدهم …! عشقت یک فصل ، به فصول سال افزود
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ ، فنجان قهوه ﺭﺍ ﺑﻪ شکرانه ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻨﻮﺵ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺯﻧﺪگی ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ. پایان آدمیزاد نه رفتن یار است و نه تنهایی، آدمی آن هنگام تمام میشود که دلش پیر شود رادیو اسموک
قلب پیپم
من را که پس زدی فنجان قهوه تلخ شد دل میز لرزید دانه ی شکر گریست و قلب پیپم آتش گرفت رادیو اسموک
آرزوها
آرزوها گاهی بغض می شوند گاهی درد وگاهی آه می شوند بر آمده از لبان پیپی بی زبان رادیو اسموک
عطر جعبه ی توتون
دلتنگم و این بلند ترین مثنوی دنیاست عصاره ای با طعم تلخ قهوه های عصرانه اهنگی به غمگینی تمام موسیقی های غم انگیز دنیا دلیل تمام اشک ها وخلاصه ی تمام بغض ها… دلتنگم و دلتنگی رازی نهفته در تنهایی من است که هر بار با دیدن قاب عکست با
زندگی با رویای تو
چقدر دلچسب میشود زندگی با رویای تو… به دلپذیری عطر قهوه ای که صبح در تمام خانه میپیچد رادیو اسموک
پدرانمان چه میکردند با اندوه هایشــان ! قهوه ؟ توتون !
بارها دلم خواسته است بروم به قهوه خانه روستایی دور خــیره شوم به جــماعت و ناگـهان بپرسم از آنها: برادران! قبل از کشت تنباکـو قبل از کشت توتون پدرانمان چه میکردند با اندوه هایشــان…؟ رادیواسموک با تشکر از ماسترو رحیمی
من همیشه قهوه ام را
غروب تکیه بر صندلی خاطرات در سکوت وانزوای واژه ها قهوه ای تلخ حسرت را مزه میکنم چه خوب که در این کافه شکر سرو نمیشود!… من همیشه قهوه ام را با شیرینی رویایت پشت همین میز تک نفره سر میکشم رادیو اسموک
بی خیال
بی خیال تمام دلواپسی هایت… یک موسیقی دلنواز گوش کن! پیپت را چاق کن و فنجان قهوه ات راسربکش وبگذارآنقدر حالت خوب باشد که یادت برود امروز چند شنبه است ..❤️☕️ رادیو اسموک
جُمعه
جُمعه مرد بی معشوقه ایست با پیرهنی چروک که تنهایی اش را لای شعرهایش پُک میزند، فقط شبها کمی خاکستری تر… رادیواسموک