پرد‌ه‌ها را کنار بزن

کلید را در جمجمه‌ام بچرخان و داخل شو به آغوشِ اعصابم بیا در تاریکیِ سرم بنشین و یک پیپ روشن کن … اتاق را بگرد هرچه را که سالهاست پنهان کرده‌ام از دهانم بیرون بریز پرد‌ه‌ها را کنار بزن چشم‌ها را بشکن و متن را از نقطه‌ای که در آن

ادامه مطلب »

سه شنبه

سه شنبه غریب ترین روز هفته است نه می تواند خودش را به دلخوشی های اول هفته پیوند دهد نه دلتنگی آخر هفته را باور دارد سه شنبه منم ، بایک فنجان قهوه در دست با یک پیپ برلبانم، معلق مانده بین زمین و آسمان !

ادامه مطلب »

یادگاری

چند فیلتر سیگار…. قرص های اعصاب… یک بغض سنگین… یک دل شکسته… و.. ممنونم چه یادگاری هایی برایم گذاشتی….

ادامه مطلب »

تو باید باشی

تو باید باشی درست در همین هوای ابری در همین روزها که دستانم لحظه لحظه گرمی دستانت را طلب می کند. تو باید باشی و نیستی ودیریست دستانم را لمس تن فنجان قهوه‌ام گرم می کند…

ادامه مطلب »

قهوه

نمی دانم قهوه بود یا چشمانش قهوه اى هر چه بود یک هفته است بى خوابم!

ادامه مطلب »

خاطراتت

خاطراتت ، همان سرباز مفقودالاثری ست که تا مردن اش را باور میکنی زنگ در را میفشارد… لعنت به تو که هیچ وقت نمیگذاری پیپم را با آرامش بکشم…

ادامه مطلب »