دلم تنگ می شود
دلم تنگ می شود، گاهی برای حرف های معمولی برای حرف های ساده برای « چه هوای خوبی ! » « دیشب چه خوردی؟ » برای … و چه قدر خسته ام از « چرا؟ » از « چه گونه ! » خسته ام از سؤال های سخت ! پاسخ
می چسبد در این بهار
می چسبد در این بهار کنارِ این شکوفه ها کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی اش یک فنجان قهوه ی تازه دم که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد…
غروب بهار
غروب بهار با عطر شکوفه ها قهوه ام را سر می کشم چہ باشی چہ نباشی لحظہ هایم بارانی ست رادیو اسموک
حال من خوب است
همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است نِکو باشد بهار تو،هوای سال من خوب است زدی لبخند اجباری به لبها و نمی دانی که با لبخند با اجبار هم ،احوال من خوب است همین لبخند کمرنگی که از تأثیر آن بر من به گونه چال می افتد،کنار خال من،خوب
شهادت مظلومانه اولین شهید محراب حضرت علی علیه السلام
بر بلندای فلک ذکر ملائک یا علیست هر که گوید یا علی؛ در روز محشر با علیست در طواف کعبه گر با دیدهی دل بنگری هر طرف آئینهای باشد کزان پیدا علیست شهادت مظلومانه اولین شهید محراب حضرت علی علیه السلام , بزرگ مرد تاریخ بشریت را به عموم مسلمین
شب ۲۱ رمضان ۱۴۰۳
متنی ندارم حرفم حرف ساده ایست امشب مرا یاد کن در هر الغوث که میگویی شاید به حق یا رب گفتنت خلصنایت برای من هم مستجاب شود التماس دعا 🙏🏴
بهار
می دانم… امسال اولین برف که ببارد یاد اولین قهوه ای خواهم افتاد که کنار یک خیابان جا ماند و سرد شد.. کنار آن خیابان، نزدیک درختانش، یکجا، یک گوشه، هنوز مینویسم از تو و آن زمستانی که بودی اما انگار بهار بود… رادیو اسموک
تفاهم نداریم
بیا از هم جدا شویم، آخر با هم بودنِ ما چه فایده ای دارد؟ من سنتی گوش میکنم تو پاپ من قهوه مینوشم تو چای من عاشق پیپ هستم تو عاشق سیگار من عاشقِ پائیز و تنهایی اَم تو عاشقِ بهار و شلوغی… ببین! من و تو حتی در کوچکترین
فکر
فکر می کنم به امروز! به تو! به تمام چیزهایی که از تو خبر می دادند! به میز دنج دو نفره ی کافه! به جای خالیت.. به چای یا دمنوشی که اگر امروز بودی حتمن سفارش می دادی! به قهوه فرانسه ی من که از دهن می افتاد! به حرف
بهار را ببین
بهار را ببین چگونه از خود می تکاند برگ های فرسوده را تو هم جوانه ای بزن، سبز شو بهار ادامه لبخندهای تو خواهد بود… رادیو اسموک