آرزوها

آرزوها گاهی بغض می شوند گاهی درد وگاهی آه می شوند بر آمده از لبان پیپی بی زبان رادیو اسموک

ادامه مطلب »

عطر جعبه ی توتون

دلتنگم و این بلند ترین مثنوی دنیاست عصاره ای با طعم تلخ قهوه های عصرانه اهنگی به غمگینی تمام موسیقی های غم انگیز دنیا دلیل تمام اشک ها وخلاصه ی تمام بغض ها… دلتنگم و دلتنگی رازی نهفته در تنهایی من است که هر بار با دیدن قاب عکست با

ادامه مطلب »

پدرانمان چه میکردند با اندوه هایشــان ! قهوه ؟ توتون !

بارها دلم خواسته است بروم به قهوه خانه روستایی دور خــیره شوم به جــماعت و ناگـهان بپرسم از آنها: برادران! قبل از کشت تنباکـو قبل از کشت توتون پدرانمان چه میکردند با اندوه هایشــان…؟ رادیواسموک با تشکر از ماسترو رحیمی 

ادامه مطلب »

من همیشه قهوه ام را

غروب تکیه بر صندلی خاطرات در سکوت وانزوای واژه ها قهوه ای تلخ حسرت را مزه میکنم چه خوب که در این کافه شکر سرو نمیشود!… من همیشه قهوه ام را با شیرینی رویایت پشت همین میز تک نفره سر میکشم رادیو اسموک

ادامه مطلب »

بی خیال

بی خیال تمام دلواپسی هایت… یک موسیقی دلنواز گوش کن! پیپت را چاق کن و فنجان قهوه ات راسربکش وبگذارآنقدر حالت خوب باشد که یادت برود امروز چند شنبه است ..❤️☕️ رادیو اسموک

ادامه مطلب »

جُمعه

جُمعه مرد بی معشوقه ایست با پیرهنی چروک که تنهایی اش را لای شعرهایش پُک میزند، فقط شبها کمی خاکستری تر… رادیواسموک

ادامه مطلب »

مرد اگر بودم

مرد اگر بودم نبودنت را غروب‌های زمستان در قهوه خانه ی دوری پیپ می کشیدم. نبودنت دود می‌شد و می‌نشست روی بخار شیشه‌های قهوه خانه. بعد تکیه می‌دادم به صندلی چشم‌هایم را می‌بستم و انگشتانم را دور استکان کمر باریک چای داغ حلقه می‌کردم تا بیشتر از یادم بروی نامرد

ادامه مطلب »

زمستان

زمستان یک تو می‌خواهد یک تو که دستانش را بشود بی هیچ دلهره‌‌ای گرفت یک تو که بشود این خیابان‌های یخ زده را گرم قدم زد… ❄️❤️ رادیو اسموک

ادامه مطلب »

معشوقه‌ی زمستان

خودم را به صرف یک فنجان قهوه و پیپ دعوت می کنم … گیجم… مثل اسفند که معشوقه‌ی زمستان است اما… همه می‌خواهند دستش را در دست بهار بگذارند! رادیو اسموک

ادامه مطلب »