تشنه یِ اشک
مردکِ تشنه یِ اشک خیره به رقص آرام زمان می شمارد قدم های عصرو دلتنگی را… دوباره یادت را دعوت میکنم به صرف قهوه ی تلخ تهایی ام!! امان از دلی که…. هر روز تکیه بر دیوار بیقراری صد بار جان میدهد برای جرعه ای فراموشی،، باز هم با دلهره
عصر های یک نفره
پشت عصر های یک نفره وتلخ بعد از تو فنجان قهوه ای است که با هیچ پیمانه ی امیدی شیرین نمیشود من تمام رویاهایم را بعد از تو…. در خاکستر سیگارهایم به باد دادم #رادیواسموک
پاییز
پاییز را در رنگارنگی برگها در صدای گرفته ی باد در بارش ارام باران جستجو نکن پاییز در من است در فنجان قهوه ام در رنگ زرد گونه هایم باران چشمهایم در بغضی که راه نفس هایم را بسته پاییز در دل یخ زده ی من است
عطر
تو را استشمام نکرده ام گرمی دستانت را لمس نکردم من تورا پشت همین چت کردنهای مجازیمان با همان صدای خسته ات از دور شناخته ام تورا محکم چون پدر مهربان چون مادر همراز چون خواهر تعصبی چون برادر دوست داشتنی چون عشق تورا خوش تر از عطر کتاب استشمام
آدمها
آدمها سمفونی بوها هستند بعضی بوی اشنای امنیت میدهند بعضی بوی شیرین امید بعضی هم بوی سیگار و دلتنگی رادیو اسموک
ققنوس
دوری اما جانی در بدنم نوری به چشمم لبخندی به لب اشکی در چشم پیپی بر لب تو همان منی که دوباره در من مرده زنده شد، مانند یک ققنوس radiosmoke
هیچ کس
هیچ کس اندوه چکیده بر گونه ام را پاک نکرد من همیشه غم را در قلب سوخته ی پیپ ریخته ام رادیو اسموک
چیزهای ساده را دوست دارم
چیزهای ساده را دوست دارم طعم تلخ قهوه را بوی پیپ را تورا… که خاص ترین سادگی زندگی هستی رادیو اسموک
دلچسب
چقدر دلچسب میشود زندگی با رویای تو… به دلپذیری عطر قهوه ای که صبح در تمام خانه میپیچد رادیواسموک