بغض

هوا پیرامون من انگار بغض است ارزو میکنم من در قلب کسی نباشم رادیو اسموک

ادامه مطلب »

سهم من

گاهی حرارت خورشید هم اندک هست برای گرم کردن سردی جای خالی شانه هایت ، بر شانه های لرزان من سهم من از عشق همین است … غروب و جای خالی تو یک فنجان قهوه یک پیپ و بوسه ای از دلتنگی بر گونه های خیس خیالت… رادیواسموک

ادامه مطلب »

پیپ می کشم

عصر که می شود دوباره… دست احساس را میگیرم راه می افتم به دنبال ردپایی بر جا مانده از دلتنگی دور دنیا را قدم میزنم و… میرسم به بنبست تنهایی وانجا تکیه بر دیواری سرد و بی روح… پیپ می کشم، طرح لبخندت را در هاله ای از اشک و

ادامه مطلب »

حسرت

ته نیش تمام قهوه هایم شده حسرت شیرینی لبهایت رادیواسموک

ادامه مطلب »

کافه ی ایهام

خیالت را مهمان کردم به وقت دلتنگی در کافه ی ایهام به صرف یک فنجان قهوه ی تلخ تلخ رادیو اسموک

ادامه مطلب »

دستم را بگیر

چشمانت را ببند دستم را بگیر هوای بارانی کوچه ی خلوت رقص برگهای زرد چنار همه و همه ما را میخوانند رادیو اسموک

ادامه مطلب »

هوای بارانی

چشمانت را ببند دستم را بگیر هوای بارانی کوچه ی خلوت رقص برگهای زرد چنار همه و همه ما را میخوانند رادیو اسموک

ادامه مطلب »

عصرهای پاییز

عصرهای پاییز را باید کنار تو روی صندلی چوبی زیر شاخسار بید مجنون با یک قهوه به شیرینی لبهایت به خیر کرد رادیواسموک

ادامه مطلب »