عشق
عشق قهوه ی تلخیست که من پشت پنجره ی انتظار هر عصر با بغض در سکوتو تنهای سر میکشم رادیو اسموک
دوست داشتنت را
دوست داشتنت را دوخته ام با نخی زیبا از جنس عشق بر عمیق ترین لایه ی قلبم انجا که معدن استخراج تمام احساسات من است تا هر واژه ای از احساسم بجوشت فقط و ففط برای تو باشد رادیواسموک
چشمان کافئین دارت
در چشمانت هزاران مزرعه ی قهوه است … و بی دلیل نیست که چشمان کافئین دارت… بی قرارم می کند … رادیو اسموک
طلوع خورشید بهانه است!
طلوع خورشید بهانه است! باز شدن چشمانت و عطر قهوه هایت به صبح معنی می دهد… رادیواسموک
عصرها
عصرها را باید کنار لاله و رزهای سرخ سفید باغچه ی کوچک حیاط نشست فنجان قهوه ای تلخ نوشید… واز دوری و دلتنگیت،، ازآغوش گرم و خیال انگیزت…. که الهام بخش عاشقانه ترین غزل هاست،، با نازو نوازش نوشت ! و چه دشوار است بدون تو بی واژه و رنگ
سخت آشفته ام
سخت آشفته ام… چون موی پریشانی در باد…. چون مردی که فقط با پیپش به آرامش می رسد… رادیو اسموک
عطر یک قهوه ی ترک
نور مدفون شده در دود پیپ عطر یک قهوه ی ترک عصر، لبریز غزل قلمم بی تاب است لحظه ها غرق سکوت باز به یاد اورمت… وه عجب رویایی ویقینا تو همان… شاه بیت غزلهای دفتر دنیایی رادیو اسموک
عاشق که باشی
عاشق که باشی همیشه بی قراری همیشه دلتنگ یار و دلت میخواد دستانش را بگیری و پاییز را قدم بزنی اما اگر از تو دور بود چه! دلتنگی هایت را پیپ چوبی ات به جان می خرد… و گاهی فکر میکنم چه سنگ دلم! وقتی برای ارامش دل خودم! اتش