پنجره

تو مثل پنجره بودی تو زندگیم هم نور بخشیدی هم زیبایی دنیارو نشونم دادی هم هوای تازه و نسیم خنک بودی هم عطر خاک بارون خورده برای احساسم رادیو اسموک

ادامه مطلب »

بعد از رفتنت

بعد از رفتنت شهر را گرد دلتنگی پوشاند کافه ها خالی صندلی ها غمگین فنجان ها لبریز حسرت یک بوسه رادیواسموک

ادامه مطلب »

از من دلتنگ تر

از من دلتنگ تر گنجشکی است که هر صبح جدا از بقیه می نشیند پشت پنجره،، زل می زند به من یا جای خالی تو… رادیو اسموک

ادامه مطلب »

قهوه ی سرد شده

در سکوت خلوتم باز هم از تو نوشتم تو که مطلع تمام عاشقانه هایی مهری بر قلب بیقرارم برایت از صبوری مینویسم از دوباره شکوفه زدن عشقت در جانم با هر بار دیدن سکوت لبهایت در قاب روی میز از تماشای ناز چشمهایی که خیره به چشمم مانده… از قهوه

ادامه مطلب »