امروز خاطراتت را بغل کردم

امروز خاطراتت را بغل کردم …
در خیابان های شهرهای دور رها کردم …
به خانه که رسیدم دیدم،
زودتر از من بازگشته اند
یکی روی کاناپه ولو بود …
یکی حمام میکرد و حوله میخواست…
یکی ایستاده بود
گوشه ی خانه و لبخند میزد…
یکی پیپ هایم را مانند یک مادر به آغوش کشیده بود…
یکی از من میپرسید
قهوه ام را غلیظ میخورم یا رقیق …
هرکدام گوشه ای کاری میکردند…
عجیب است ،
خاطراتت از تو وفادارترند …

رادیو اسموک

2 دیدگاه دربارهٔ «امروز خاطراتت را بغل کردم»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *