زمستان است …
دو میل و یڪ ڪاموا …
و من خیال می بافم …
خیالِ تو را
و اندازه می زنم با دورِ بی تفاوتی ات
اندازه نمی شود…
می شڪافم…
و دوباره از سر می گیرم
می بافم
و اندازه می زنم …
و باز می شڪافم…
و دوباره از سر می گیرم…
و دوباره…
زمستان تمام می شود
و خیالِ نیمه بافته ام …
بلاتڪلیف می ماند…
درست مانند فنجان های دست نخورده روی میزهای کافه ..
رادیو اسموک
تعداد بازدید از این مطلب : ۴۰۵
2 دیدگاه دربارهٔ «فنجان های دست نخورده»
خیلی زیباو و دلنشین بود
بسیار عالی و زیبا بود ممنونم ازتون پدر پیپ ایران