فنجان های دست نخورده
زمستان است … دو میل و یڪ ڪاموا … و من خیال می بافم … خیالِ تو را و اندازه می زنم با دورِ بی تفاوتی ات اندازه نمی شود… می شڪافم… و دوباره از سر می گیرم می بافم و اندازه می زنم … و باز می شڪافم… و دوباره از سر می گیرم… […]
زمستان است … دو میل و یڪ ڪاموا … و من خیال می بافم … خیالِ تو را و اندازه می زنم با دورِ بی تفاوتی ات اندازه نمی شود… می شڪافم… و دوباره از سر می گیرم می بافم و اندازه می زنم … و باز می شڪافم… و دوباره از سر می گیرم… […]