هرکول انجمن پیپ

می نشینم‌ تا تو یک روز بیایی …

نمیایی برایت قهوه می ریزم، کمی‌ شیر، دو قاشق می گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه‌ ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،  می گویم:  قهوه ات سرد می‌‌شود. هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا و

می نشینم‌ تا تو یک روز بیایی … بیشتر بخوانید »

خالی کردن فنجان

بعد از ۴ سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهى که حواسم پرتِ سکوت خانه مى‌شود یا نگاهم به عکسى مى‌افتد و فکرم پى خاطره‌ایى مى‌رود، دست‌هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می‌کنند! خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است …

خالی کردن فنجان بیشتر بخوانید »

چشمانم را که می بندم

چشمانم را که می بندم، به دنیای کوچک خودم سفر میکنم … غروب آفتاب است ، روی یک صندلی چوبی نشسته ام ، و مثل کارکترهای فیلم های هالیوود پیپم را تنفس میکنم ، باد لابه لای مزرعه ی موهایت می پیچد ، زمان می ایستد و من روز ها، هفته ها ، و تقویم

چشمانم را که می بندم بیشتر بخوانید »

پشت دود های پیــپ‍ــــم ….

هیچ مــــــــقصـــدے از این راه پـــــــــیدا نیست جــــــــــــز من که بــــے مهابا طی میکنم عـــــرض های طویل تـــــــنهای هایم را پشت دود های پیــپ‍ــــم ….

پشت دود های پیــپ‍ــــم …. بیشتر بخوانید »