غروبِ ششم آبان را هم
و غروبِ ششم آبان را هم ، مثل غروب های دیگرم ، قهوه ام را تلخ سرکشیدم و به عادت چشم انتظاری ، از پنجره نگاهی به بیرون انداختم و رویای همیشگی ام را آرزو کردم : آلــــزایمر …
و غروبِ ششم آبان را هم ، مثل غروب های دیگرم ، قهوه ام را تلخ سرکشیدم و به عادت چشم انتظاری ، از پنجره نگاهی به بیرون انداختم و رویای همیشگی ام را آرزو کردم : آلــــزایمر …