می نشینم تا تو یک روز بیایی …
نمیایی برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق می گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است، می گویم: قهوه ات سرد میشود. هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا و […]