عشق
آمدم برای خودم عشق دم کنم نبودی ، چمدانت هم نبود کمد لباس هایت هم خالی بود عشق را بی خیال شدم، پیپ کشیدم قهوه اماده کردم دو فنجان ریختم و با جای خالی ات به گفتگو نشستم…
آمدم برای خودم عشق دم کنم نبودی ، چمدانت هم نبود کمد لباس هایت هم خالی بود عشق را بی خیال شدم، پیپ کشیدم قهوه اماده کردم دو فنجان ریختم و با جای خالی ات به گفتگو نشستم…
یکشنبه است ، امشب تو کمی زود بیا دلم جا مانده ، جایی در قرار دیروز چای دم کنم یا قهوه ؟؟ چه می گویم…. یکشنبه است ، امروز عشق را چیده ام، آماده تو فقط زود بیا…! رادیواسموک
اندوه های یک مرد را؛ گاهی چند کام از یک پیپ هم می تواند به هم بدوزد و از لب هایش بشکافد و بیرون ببرد از پنجره… اندوه های زنانه اما خانگی تر از این حرف ها هستند درست مثل شیشه های مربا مثل سبزی های خشک معطر که می کوشند یک تکه از بهار
غروب تمام جمعه های نبودنت را دود کردم در کافه ای !کافه ای دور دست … خاطره ای میان من و تو نیست در قهوه های فرانسه آن ! لیوان هایش ماتیک خورده نشده به لبانت ! خاطرم مشوش نیست به یاد تلخند هایت … حتی صدایت لابه لای سکوت ، صدایم نمی زند!! غروب
بیا از هم جدا شویم، آخر با هم بودنِ ما چه فایده ای دارد؟ من سنتی گوش میکنم تو پاپ من قهوه مینوشم تو چای من عاشق پیپ هستم تو عاشق سیگار من عاشقِ پائیز و تنهایی اَم تو عاشقِ بهار و شلوغی… ببین! من و تو حتی در کوچکترین چیز هم تفاهم نداریم …
پیپِ اول صبح خوددرگیریِ عجیبی دارد! نمیدانی میکشی که حسن ختام شب گذشته باشد یا آغاز صبح پیش رو! فقط میدانی حیف است میان نئشگى آسمان صبح٬ زیادی هوشیار باشی! رادیواسموک
چند اسکناس مچاله چند نخ شکستهی سیگار؛ آه بلیط یک طرفه! چیزی غمگینتر از تو در جیبهای دنیا پیدا نکردهام…
قهوه ی قجری نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را هوای تنگ غروب و شب خیابان را اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را بیا که تابستان، با تو سمت
بدونِ شک طهران بهترین شهر دنیا میشود…. اردیبهشت هم بهترین ماهِ فصل بهار..! حال وهوایش هم دو نفره … ترافیک و چراغ قرمزهایش هم عجیب به دل مینشیند….! هوا را آلوده اعلام کنند یا نه برایم مهم نیست.. اکسیژن وقتی به من میرسد که تو در همان کافه ی همیشگی کنارم باشی… رادیو اسموک
میچسبد در این بهار کنارِ این شکوفهها کنارِ بارانهای بی قرار و ناگهانیاش یک فنجان قهوهی تازه دم که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد…