فنجان فنجان عشق
آفتاب… به “مزارع قهوه”ی چشمهای تو… که میرسد صبح میشود چشم وا کن… که دلم لک زده است برای نوشیدنِ فنجان فنجان عشق رادیو اسموک
آفتاب… به “مزارع قهوه”ی چشمهای تو… که میرسد صبح میشود چشم وا کن… که دلم لک زده است برای نوشیدنِ فنجان فنجان عشق رادیو اسموک
مثلِ خوابِ بعد از شش روز کم خوابی، در صبحِ جُمعه میمانی .. میخواهمت، عَجیب میچسبی … مثل پیپ چوبیو، دیدنت در فال فنجانها … تلخ و شیرین میشوی اما ، عجیب میچسبی ... رادیو اسموک
خدا خواست تا چهره آفرینش را روشن کند «محمد» را آفرید، خواست تا بر آدمیان منت نهد و تاریخشان را به طراوت بهار مبدل سازد و شب کائنات را به روز روشنایی و فروغ وحی بیاراید، «مصطفی» را برگزید. محمد دیباچه زرین کتابی بود که کلماتش جوشیده از وحی و فرود آمده از عرش و
مرا به خلوت میکشد قهوهای چشمهایت و عمق نگاهت پاکی دریای عشق است که زیبایی را به تفسیر مهربانی ات واداشته چگونه می شود؟ این چشم ها را دید و … از دوست داشتنت شعری نگفت؟ “دوستت دارم بانوی من” رادیو اسموک
ای بنای حرم عدل و امان را بانی وی ز رخسار تو آفاقْ همه نورانی که گمان داشت که با آن همه تشریف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ شهادت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد
سر و کله ی عشق که پیدا می شود، بهمن ترین ماه سال هم بوی بهارنارنج می گیرد… یک فنجان قهوه مهمان من میشوی؟؟؟ رادیو اسموک
انسانها که عاشق میشوند صلحطلبترین موجودِ روی زمین خواهند شد و تنها گزینهی رویمیزشان “عشق” خواهد بود و یک فنجان قهوه تلخ کــه با بوسیدنِ یار “شیرین خواهد شد” و دنیا برایشان میشود سراسر محبتِ ناب رادیواسموک
بودنت قشنگ ترین لهجه ی زندگی ام شده زیبای دوست داشتنی صدایم کن فرقی نمی کند با چه لحنی با لبخندت با نگاهت با انگشتانت با صدایت زیبای دوست داشتنی صدایم کن لهجه ی دهان تو مثل ترانه های ترکی که آدم نمی فهمد دوست داشتنی ترین ترانه زندگی ام شده صدایم کن صدای تو
این جمعه دلم کمی بهانه گیر شده است !؟ یک آرامش یک پیپ یک فنجان قهوه کمی سکوت یا…. این ها ، همش بهانه است….!؟ این روزها دلم فقط کمی #ت میخواهد … رادیو اسموک
از نقطه شروع مقدس خونها پیدا بود که قاعده ما بر پیروز شدن است. شب رفت و سرود فجر، آهنگین است از خون شهید، فجر ما رنگین است