سهم من
گاهی حرارت خورشید هم اندک هست برای گرم کردن سردی جای خالی شانه هایت ، بر شانه های لرزان من سهم من از عشق همین است … غروب و جای خالی تو یک فنجان قهوه یک پیپ و بوسه ای از دلتنگی بر گونه های خیس خیالت… رادیواسموک
گاهی حرارت خورشید هم اندک هست برای گرم کردن سردی جای خالی شانه هایت ، بر شانه های لرزان من سهم من از عشق همین است … غروب و جای خالی تو یک فنجان قهوه یک پیپ و بوسه ای از دلتنگی بر گونه های خیس خیالت… رادیواسموک
عصر که می شود دوباره… دست احساس را میگیرم راه می افتم به دنبال ردپایی بر جا مانده از دلتنگی دور دنیا را قدم میزنم و… میرسم به بنبست تنهایی وانجا تکیه بر دیواری سرد و بی روح… پیپ می کشم، طرح لبخندت را در هاله ای از اشک و دود تجسم میکنم توکه میخندی
خیالت را مهمان کردم به وقت دلتنگی در کافه ی ایهام به صرف یک فنجان قهوه ی تلخ تلخ رادیو اسموک
چشمانت را ببند دستم را بگیر هوای بارانی کوچه ی خلوت رقص برگهای زرد چنار همه و همه ما را میخوانند رادیو اسموک
چشمانت را ببند دستم را بگیر هوای بارانی کوچه ی خلوت رقص برگهای زرد چنار همه و همه ما را میخوانند رادیو اسموک
عصرهای پاییز را باید کنار تو روی صندلی چوبی زیر شاخسار بید مجنون با یک قهوه به شیرینی لبهایت به خیر کرد رادیواسموک
دلم برایت تنگ شده است و وقتی که میگویم تنگ نه مثل تنگی پیراهن دلتنگی من مانند کشتی ای است که بجای اقیانوس و دریا او را در حوض خانه انداختهاند… رادیواسموک
شاید تقصیر غروب جمعه باشد یا پاییز و باران یا شاید هم تقصیر تو که باید باشی و نیستی به خدا که دلتنگی امان دلم را بریده رادیواسموک