پنجره
تو مثل پنجره بودی تو زندگیم هم نور بخشیدی هم زیبایی دنیارو نشونم دادی هم هوای تازه و نسیم خنک بودی هم عطر خاک بارون خورده برای احساسم رادیو اسموک
تو مثل پنجره بودی تو زندگیم هم نور بخشیدی هم زیبایی دنیارو نشونم دادی هم هوای تازه و نسیم خنک بودی هم عطر خاک بارون خورده برای احساسم رادیو اسموک
دوست داشتنت را بر بلند ترین قله های دنیا خواهم نوشت تا نسیم بوزدو تمام جهان را عاشق کند رادیواسموک
بعد از رفتنت شهر را گرد دلتنگی پوشاند کافه ها خالی صندلی ها غمگین فنجان ها لبریز حسرت یک بوسه رادیواسموک
درپس کوچه های رویا غرق در دورترین خاطره هنوز هم نبودنت را پیپ میکشم رادیواسموک
از من دلتنگ تر گنجشکی است که هر صبح جدا از بقیه می نشیند پشت پنجره،، زل می زند به من یا جای خالی تو… رادیو اسموک
دوباره مینگارمت کوتاه چون نخی سیگار تلخ چون طعم خالص قهوه و سیاه به رنگ سرنوشت رادیواسموک
در سکوت خلوتم باز هم از تو نوشتم تو که مطلع تمام عاشقانه هایی مهری بر قلب بیقرارم برایت از صبوری مینویسم از دوباره شکوفه زدن عشقت در جانم با هر بار دیدن سکوت لبهایت در قاب روی میز از تماشای ناز چشمهایی که خیره به چشمم مانده… از قهوه ی سرد شده ی عصر