تهی
مانند سیگار که کم کم میسوزد خاطرم کم کم از یادت تهی میشود حالا من مانده امو فنجانی خالی زیر سیگاریی پر سکوتی مطلق و بغضی مفرد نگاهی خسته #رادیواسموک
مانند سیگار که کم کم میسوزد خاطرم کم کم از یادت تهی میشود حالا من مانده امو فنجانی خالی زیر سیگاریی پر سکوتی مطلق و بغضی مفرد نگاهی خسته #رادیواسموک
رقص موهایت را تصور کردم نه در باد و باران در ناله های دلگیر تار پشت پنجره ایستاده سیگار کشیدم و جان دادم رادیو اسموک
من را که پس زدی فنجان قهوه تلخ شد دل میز لرزید دانه ی شکر گریست و قلب سیگاربرگم آتش گرفت رادیواسموک
پس از سفر رویای آغوشت به تاریکی اتاقم برمیگردم صندلیی خاک گرفته و قهوه ای از دهن افتاده… رادیواسموک
واژه ها پر تکرار اند در دفترچه ی خاطراتم تو… پاییز،قهوه،پیپ حالا پاییز امد قهوه , پیپ و…. تنهایی، بدون تو! رادیو اسموک
مردکِ تشنه یِ اشک خیره به رقص آرام زمان می شمارد قدم های عصرو دلتنگی را… دوباره یادت را دعوت میکنم به صرف قهوه ی تلخ تهایی ام!! امان از دلی که…. هر روز تکیه بر دیوار بیقراری صد بار جان میدهد برای جرعه ای فراموشی،، باز هم با دلهره ای نا تمام پیپ میکشم
پشت عصر های یک نفره وتلخ بعد از تو فنجان قهوه ای است که با هیچ پیمانه ی امیدی شیرین نمیشود من تمام رویاهایم را بعد از تو…. در خاکستر سیگارهایم به باد دادم #رادیواسموک
پاییز را در رنگارنگی برگها در صدای گرفته ی باد در بارش ارام باران جستجو نکن پاییز در من است در فنجان قهوه ام در رنگ زرد گونه هایم باران چشمهایم در بغضی که راه نفس هایم را بسته پاییز در دل یخ زده ی من است