گفته بودم…
گفته بودم می روی دیدی عزیزم آخرش سهم ما از عشق هم شدقسمت زجرآورش زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش حال من بعد از تو مثل
دلتنگی
هر روز غروب با نخی دلتنگی به لب مسیر خاطرات را تا تو دوباره قدم میزنم #رادیواسموک
کافه ی دلتنگی
قرار منو تنهایی در کافه ی دلتنگی همان میز تک نفره یک طرف من و سیگارو نا گفته هایی که دود میشود سوی دیگر خیالو خاطرات رادیو اسموک
قهوی تلخ
قهوی تلخ چقدر تلخ است قهوه ی عصرا نه ی امروزم انگار دمنوشی از سرنوشت من است #رادیواسموک
قهوه و سیگار
هر شب به یادت تا سحر من قهوه مینوشم اما دلم میسوزد و سیگار دود میکند #رادیواسموک
تا سیگار هست
نخ به نخ خاطراتت را میکشم و خاکسترش را به باد میدهم تا سیگار هست فراموش نمیشوی #رادیواسموک
خاطرهایت
قهوه های ساده و تلخم با چاشنی خاطره هایت گیرا تر از تمام نوشیدنی هاست #رادیواسموک
دلتنگی
دلتنگی دلتنگی طعم تلخ قهوه های بعد از توست عطر اشنای جعبه ی توتون یادگاری ات… دلتنگی یعنی پیپ خاک گرفته ی گوشه ی کتاب خانه… دلتنگی شاید علت آشنایی سیگار برگی است که عابری هر شب زیر پنچره ی اتاقم میکشد رادیواسموک
آخرین ته سیگار
آخرین ته سیگار را زیر پا له کردم و دوباره تمام استخوان هایم شکست #رادیواسموک
قهوه تلخ تلخ تلخ
قهوه تلخ تلخ تلخ من خودم را تنهایی به همان کافه ی همیشه در انتهای بن بست خاطراتت دعوت کرده ام به فنجانی قهوه ی تلخ تلخ تلخ #رادیو اسموک