میلاد حضرت مهدی (عج) بر همه شیعیان مبارک
برخیز که حجت خدا میآید رحمت زحریم کبریا میآید از گلشن عسگری گذر کن که سحر بوی گل نرگس از فضا میآید میلاد حضرت مهدی (عج) بر همه شیعیان مبارک
برخیز که حجت خدا میآید رحمت زحریم کبریا میآید از گلشن عسگری گذر کن که سحر بوی گل نرگس از فضا میآید میلاد حضرت مهدی (عج) بر همه شیعیان مبارک
دلتنگم و این بلند ترین مثنوی دنیاست عصاره ای با طعم تلخ قهوه های عصرانه اهنگی به غمگینی تمام موسیقی های غم انگیز دنیا دلیل تمام اشک ها وخلاصه ی تمام بغض ها… دلتنگم و دلتنگی رازی نهفته در تنهایی من است که هر بار با دیدن قاب عکست با استشمام عطر جعبه ی توتون
پیپت را روشن کن و در سکوت شب نقش رویاهایت را به تصویر بکش ایمانداشته باش به خدایی که نا امید نمی کند و رحتمش بی پایان است … رادیو اسموک
تو آخرین بازمانده ی رویاهای جوانی من هستی آخرین سرزمین آزادی که میتوان در آن زندگی را زندگی کرد بدون ترس از حاکمیت دیکتاتورها… تو واپسین قدم واپسین لبخند واپسین آغوش توواپسین نیلوفر روییده بر چشمه سار احساسی تو آخرین کتابی که میخوانمت تو دلپذیر ترین قهوه ای که در واپسین بهار زندگی مینوشمت تو
خواهی که ببینی رخ پیغمبر را بنگر رخ زیبای علی اکبر را در منطق و خلق و خوی او میبینی با دیده جان محمدی دیگر را میلاد شبیهترین آینه پیغمبری حضرت علی اکبر علیه السلام مبارک باد
شاعری در من است که صبح های دوشنبه را بیدار می شود، تنهایی،پیپ می کشد،قهوه می نوشد. وبا خودش ،می رود تا غروبِ جمعه…. وسالهاست که هجوم تکرارها اورا مجاب نکرده به تنهایی «عادت »کند… !!!
می بینی چقدر “برف” به این فصل میاید و با آمدنش همه ذوق کرده اند؟ می دانی چقدر یک فنجان قهوه ی گرم به لب ها میاید؟ می دانی چقدر لبخند به تو میاید؟ اصلا میدانی چقدر “تو” به “من” میایی و با نبودت ذوقِ همه ی این ها را از من گرفته ای؟ اصلا
تو آخرین بازمانده ی رویاهای جوانی من هستی آخرین سرزمین آزادی که میتوان در آن زندگی را زندگی کرد بدون ترس از حاکمیت دیکتاتورها… تو واپسین قدم واپسین لبخند واپسین آغوش توواپسین نیلوفر روییده بر چشمه سار احساسی تو آخرین کتابی که میخوانمت تو دلپذیر ترین قهوه ای که در واپسین بهار زندگی می نوشمت
نگاه کن دانه های برف را گویا همان رویاست که شروع به باریدن کرده است سهم تو از این رویا چه چیز میتواند باشد جز عشق و دل سپردن به سپیدی جز رهایی و درآغوش گرفتن زندگی جز امید و رسیدن به حقیقت نگاه کن دانه های برف را بغل بغل آرزوست که می بارد
این وقت شب انگار کسی دارد دانه دانه دلتنگی هایش را لای برفها می کارد … تو که نباشی کم می آورم برف چشمانم هی آب می شوند… آدم برفی نبودم که به پایت یک شبه آب شوم … من ؛ مو به مو سفید شدم ! خسته ام… و تو نمی دانی چقدر