قهوه زندگی من است
نبودنت تنها راز تلخ بودن قهوه زندگی من است ومن هرروز این قهوه تلخ را درکام دلتنگی های دنیا می نوشم ..
نبودنت تنها راز تلخ بودن قهوه زندگی من است ومن هرروز این قهوه تلخ را درکام دلتنگی های دنیا می نوشم ..
نازنینم:) در شلوغیِ بی انتهایِ ذهنت، سوزنِ یاد مرا هم میتوان انداخت! کافیست ثانیه ای، کاملا تصادفی، هنگام قهوه نوشیدنت، گذری گذرا کنم از دلت…
یک شهر یک خیابان یک کافه یک میز یک صندلی یک فنجان قهوه یک پاکت سیگار و یک آدمی که دیگر هیچ احساسی ندارد.
چشم هایت قهوه ای موهایت نسکافه ای رنگ پوستت مثل چای ؛ سبزه .. بودنت آرام بخش؛ مثل کنج یک کافه .. وقتی کنارم نشسته ای شیرین می شود حتی قهوه اسپرسو…
مردهایی هستند که از نگاهشان از لبخند و حرف زدنشان از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان می شود فهمید راز ی دارند می شود فهمید که می فهمند مردهایی هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند اما عجیب دستپاچه ات می کنند شاید هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند شاید بودنشان لحظه ای باشد
ای شاه خراسان تو پناهم بده… گمگشتهام، راه نشانم بده… میلاد با سعادت شمس الشموس، حضرت امام رضا (علیه السّلام) مبارک باد
میلاد با سعادت شمس الشموس، حضرت امام رضا (علیه السّلام) مبارک باد بیشتر بخوانید »
باید یکی باشد … یکی که دزدانه نگاهش کنی دزدانه راه رفتنش را بپایی و دزدانه ببوسی اش و محکم بغلش کنی و در حضورش طعمِ تلخیِ قهوه ات را نفهمی باید یکی باشد … که وقتی دلت برای مداد رنگی های کودکی ات تنگ شد ، به ناخن هایش خیره شوی و سوار بر
عصرانه دلم گوشهی دنجِ یک کافهرا میخواهد که فقط من باشم و تو… میخواهم در ازدحام سنگین این شهر پُرنگاه، تنها تو را ببینم .. روبهرویت بنشینم، تو به من قهوه تعارف کنی و من غرقِ درقهوهی چشمانت طعم خوشِ بودنت را با تمام وجود سربکشم…
میدانم… امسال بهار اولین باران که ببارد یاد اولین قهوه ای خواهم افتاد که کنار یک خیابان جا ماند و سرد شد.. کنار آن خیابان، نزدیک درختانش، یکجا، یک گوشه، هنوز مینویسم از تو و آن زمستانی که بودی اما انگار بهار بود…
خیلی وقت است 🙂 نگاهِ منتظر به آمدنت لایِ آن در کافه ی همیشگیِ مان که قول آمدنت را داده بودی گیر کرده است سال هاست که من پشتِ آن صندلیِ چوبین قهوه ام را خورده ام و خیره به صندلیِ خالی ات با قهوه ی نخورده ات فالِ قهوه می گیرم فنجان قهوه ام