روز نوشته ها

بعد از ۴ سال

بعد از ۴ سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهى که حواسم پرتِ سکوت خانه مى‌شود یا نگاهم به عکسى مى‌افتد و فکرم پى خاطره‌ایى مى‌رود، دست‌هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می‌کنند! خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است …  

بعد از ۴ سال بیشتر بخوانید »

من فاڸ قهوه را قبول ندارم

من فاڸ قهوه را قبول ندارم عطر قهوه ڪہ بلند می شود قلبم با ضرباڹ دردآورش به مڹ اطمیناڹ می دهد نمی آیی… حالا تعبیر تہ فنجاڹ هرچہ میخواهد باشد… خیالی نیست… تو دیگر رفتہ ای…

من فاڸ قهوه را قبول ندارم بیشتر بخوانید »

نفس نفس به هوای تو خو گرفته دلم!

نفس نفس به هوای تو خو گرفته دلم! غزل ترانه ی چشم تو ، کو؟ گرفته دلم!  هنوز واهمه دارم زخاطرت بروم بگوکه درتب وتابی بگو گرفته دلم!  قدم  قدم  بکشانم  به خلوتت و ببین که جزتو ازهمه ی شهر روگرفته دلم! کسی که سهم مرا ازتو وزمانه ربود صریح وساده بگویم ازاو گرفته دلم! نه

نفس نفس به هوای تو خو گرفته دلم! بیشتر بخوانید »

چه زود سرد شد

سبز شدن ورقهایم با نگاهت سطر سطر … چه زود سرد شد تحریر روزنامه ام قهوه ام را نوشید! دستانم را بستم تا نگاهت تا ترا سوار بر اسبی سپید تابلوی دیوار خیالم کنم امان؛ امان، از کافه چی!! از قهوه هایی سرد شده که خیالت را هورت می کشند…!

چه زود سرد شد بیشتر بخوانید »