دلم
دلم یک فنجان قهوه میخواهد و یک پیپ پاسارگادتاباکی و کمی از خاطرات شیرین باتو بودن… تمام چیزی که از دنیا میخواهم، فقط همین است.. رادیو اسموک
دلم یک فنجان قهوه میخواهد و یک پیپ پاسارگادتاباکی و کمی از خاطرات شیرین باتو بودن… تمام چیزی که از دنیا میخواهم، فقط همین است.. رادیو اسموک
تنهایی ام شاعرانه پشت میزی دونفره مینشیند تا پذیرای رویای مستانه ات شود در کافه ی خیال با دو فنجان قهوه ی چشمان بارانی ام موسیقی شورانگیز قلب بی قرارم وقتی که زمزمه وار دوست دارم را از لبهای تو میشنوم چقدر شنیدنی تر میشود چه عصر دلپذیری من و تو….. در اوهام و خیال
من یک پیپ هستم! ساخته شده ام تا در غروب های دلگیر پاییز خاطراتت را در دلم بریزی و آتش عشق را به جانم بی اندازی… رادیو اسموک
عصر که میشود به کوچه و خیابان به اواز پرنده ها روی بلند ترین شاخه های درختان باغ به خورشید و رقص شاپرکها به عطر سیگار رهگذر ساده ی پیاده روها به تمام شهر… حتی به پاییز هم حسادت میکنم، چرا همه چیز دنیا زیبا و ارام است جز روزگار منِ بی تو… چرا…. رادیواسموک
مردکِ تشنه یِ اشک خیره به رقص آرام زمان می شمارد قدم های عصرو دلتنگی را… دوباره یادت را دعوت میکنم به صرف قهوه ی تلخ تهایی ام!! امان از دلی که…. هر روز تکیه بر دیوار بیقراری صد بار جان میدهد برای جرعه ای فراموشی،، باز هم با دلهره ای نا تمام پیپ
تو اگر نباشی از من فقط یک پیپ به جا می ماند که با آن هم , خاطراتت را دود می کنم… رادیواسموک
دوست داشتنت را دوخته ام با نخی زیبا از جنس عشق بر عمیق ترین لایه ی قلبم انجا که معدن استخراج تمام احساسات من است تا هر واژه ای از احساسم بجوشد فقط و ففط برای تو باشد رادیواسموک
آغوش تو ایستگاه آخر زندگیمه بعد تا ابد می خوام تو این ایستگاه بمونم و باهات قهوه بنوشم رادیو اسموک
پاییز نفس های آخر خودش را می کشد… مثل منی که از دوری ات… مانند توتون …در دل پیپ دلتنگی می سوزد … رادیو اسموک
هر وقت حس کردی حالت خوب نیست خودت به دادش برس دلتو دعوت کن به یه قهوه تو یه کافه دنج … با خودت صحبت کن حرفای قشنگ بزن حواست باشه این وسط مسطا یه دل هست که تو صاحبشی نذار فکر کنه فراموشش کردی بخند خنده هات قشنگن لذت ببر از زندگی که خوشبختی