روز نوشته ها

کافه ی خیال

تنهایی ام شاعرانه پشت میزی دونفره مینشیند تا پذیرای رویای مستانه ات شود در کافه ی خیال با دو فنجان قهوه ی چشمان بارانی ام موسیقی شورانگیز قلب بی قرارم وقتی که زمزمه وار دوست دارم را از لبهای تو میشنوم چقدر شنیدنی تر میشود چه عصر دلپذیری من و تو….. در اوهام و خیال

کافه ی خیال بیشتر بخوانید »

عطر سیگار

عصر که می‌شود به کوچه و خیابان به اواز پرنده ها روی بلند ترین شاخه های درختان باغ به خورشید و رقص شاپرکها به عطر سیگار رهگذر ساده ی پیاده روها به تمام شهر… حتی به پاییز هم حسادت میکنم، چرا همه چیز دنیا زیبا و ارام است جز روزگار منِ بی تو… چرا…. رادیواسموک

عطر سیگار بیشتر بخوانید »

ترانه وار میخوانم

مردکِ تشنه یِ اشک خیره به رقص آرام زمان می شمارد قدم های عصرو دلتنگی را… دوباره یادت را دعوت میکنم به صرف قهوه ی تلخ تهایی ام!! امان از دلی که….   هر روز تکیه بر دیوار بیقراری  صد بار جان میدهد برای جرعه ای فراموشی،، باز هم با دلهره ای نا تمام پیپ

ترانه وار میخوانم بیشتر بخوانید »

هر وقت حس کردی حالت خوب نیست

هر وقت حس کردی حالت خوب نیست خودت به دادش برس دلتو دعوت کن به یه قهوه تو یه کافه دنج … با خودت صحبت کن حرفای قشنگ بزن حواست باشه این وسط مسطا یه دل هست که تو صاحبشی نذار فکر کنه فراموشش کردی بخند خنده هات قشنگن لذت ببر از زندگی که خوشبختی

هر وقت حس کردی حالت خوب نیست بیشتر بخوانید »