پیپ می سوزد
پیپ می سوزد تا داغ نبودنت را تسکین دهد رادیواسموک
زندگی کوتاه است قد نوشیدن یک قهوه ی تلخ گوشه ی دنج اتاقت تنها… یا قد سوختن یک نخ سیگار سپید لای انگشتانت… لذتش دلچسب و واقعا کوتاه است،، زندگی باید کرد تا دمی فرصت هست! با همه پست و بلنداهایش زندگی فرصتی کوتاه و بسی زیبا است… رادیو اسموک
چه فرق می کند کدام فصل سال باشیم! تو که نباشی … هر روز غروب جمعه است… و من به یادت پیپ می کشم… رادیو اسموک
امروز دعوتی به وقت عصر عاشقی روی نمیکت دنج قلبم زیر سایه ی احساسِ مجنون به صرف دوفنجان قهوه ی عشق باطعم شیرین وصال در هاله ای از اوهام رادیو اسموک
گاهی حرارت خورشید هم اندک هست برای گرم کردن سردی جای خالی شانه هایت ، بر شانه های لرزان من سهم من از عشق همین است … غروب و جای خالی تو یک فنجان قهوه یک پیپ و بوسه ای از دلتنگی بر گونه های خیس خیالت… رادیواسموک
عصر که می شود دوباره… دست احساس را میگیرم راه می افتم به دنبال ردپایی بر جا مانده از دلتنگی دور دنیا را قدم میزنم و… میرسم به بنبست تنهایی وانجا تکیه بر دیواری سرد و بی روح… پیپ می کشم، طرح لبخندت را در هاله ای از اشک و دود تجسم میکنم توکه میخندی