روز نوشته ها

تشنه یِ اشک

مردکِ تشنه یِ اشک خیره به رقص آرام زمان می شمارد قدم های عصرو دلتنگی را… دوباره یادت را دعوت میکنم به صرف قهوه ی تلخ تهایی ام!! امان از دلی که…. هر روز تکیه بر دیوار بیقراری  صد بار جان میدهد برای جرعه ای فراموشی،، باز هم با دلهره ای نا تمام پیپ میکشم

تشنه یِ اشک بیشتر بخوانید »

پاییز

پاییز را در رنگارنگی برگها در صدای گرفته ی باد در بارش ارام باران جستجو نکن پاییز در من است در فنجان قهوه ام در رنگ زرد گونه هایم باران چشمهایم در بغضی که راه نفس هایم را بسته پاییز در دل یخ زده ی من است

پاییز بیشتر بخوانید »

عطر

تو را استشمام نکرده ام گرمی دستانت را لمس نکردم من تورا پشت همین چت کردنهای مجازیمان با همان صدای خسته ات از دور شناخته ام تورا محکم چون پدر مهربان چون مادر همراز چون خواهر تعصبی چون برادر دوست داشتنی چون عشق تورا خوش تر از عطر کتاب استشمام کردم اموزنده چون نقل قول

عطر بیشتر بخوانید »