ققنوس
دوری اما جانی در بدنم نوری به چشمم لبخندی به لب اشکی در چشم پیپی بر لب تو همان منی که دوباره در من مرده زنده شد، مانند یک ققنوس radiosmoke
دوری اما جانی در بدنم نوری به چشمم لبخندی به لب اشکی در چشم پیپی بر لب تو همان منی که دوباره در من مرده زنده شد، مانند یک ققنوس radiosmoke
هیچ کس اندوه چکیده بر گونه ام را پاک نکرد من همیشه غم را در قلب سوخته ی پیپ ریخته ام رادیو اسموک
چیزهای ساده را دوست دارم طعم تلخ قهوه را بوی پیپ را تورا… که خاص ترین سادگی زندگی هستی رادیو اسموک
چقدر دلچسب میشود زندگی با رویای تو… به دلپذیری عطر قهوه ای که صبح در تمام خانه میپیچد رادیواسموک
به احترامت کلاه از سر بر میدارم اری به احترام تو… که سنگینی کام پیپ هایم از توست رادیو اسموک
سیگار که میسوزدو حنجره ام را میسوزاند تو میخندی و قلبم را به آتش میکشی… و قهوه ها این روز ها به تلخی زندگی ام و به سیاهی سرنوشم هستند… تمام دنیا قصد جان مرا کرده اند… رادیو اسموک
بی تو مثل یک آدم لالو کَرُ و کورم… بی تو حتی صبح ها خورشید طلوع نمیکند همه بهانه ی تورا میگیرند… بی تو من فقط پیپ کوچکم را به آغوش میکشم برگرد… به من برگرد… مانند بازگشت یک سرخ پوست به سرزمین مادری اش… رادیو اسموک