سیگار تلخ

روزی که برای اولین بار دودش را بوسیدم

و برای اولین بار کشفش کنی…

مردی که زندگی اش دارک مثل قهوه است 

پیپ ، شعر و سیگار برگ وجودش را گرفته است

حتما عاشق است

که بوسه هایش

عطر تلخی می دهد…

چه می دانم

شاید هم کافه ای را پیدا کردم

که قدر سیگار کشیدنم را می داند

به انضمام یک کافه چی خوش خلق …

که هر بار با اشاره ام قهوه ای دیگر برایم بیاورد …!

سیگاربرگ من ، در اضطراب می سوزد …

وقتی جهان میان آشفتگی هایمان می نشیند …

سیگاربرگ میکشم و تو روی زانو خیره می شوی …

محو دود … مست می شوی …

5 دیدگاه دربارهٔ «سیگار تلخ»

  1. مهندس مهدوی

    وقتی جهان میان آشفتگی هایمان می نشیند …
    این قسمت بهترین جای متن بود! واقعا دمتون گرم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *