پنج شنبه ها
پنج شنبه ها نگاه اشک آلودم از پنجره ی دلتنگی خیره می ماند به کوچه باغ عاشقانه ها عصر که میشود دست رویایت را میگیرم به سوی سرخی غروب…. بی قرار گشوده شدن چتر شب تا هم آغوش ترانه ای از ماه شویم وبه رقص درایم در دشت مهتاب رادیواسموک
پنج شنبه ها نگاه اشک آلودم از پنجره ی دلتنگی خیره می ماند به کوچه باغ عاشقانه ها عصر که میشود دست رویایت را میگیرم به سوی سرخی غروب…. بی قرار گشوده شدن چتر شب تا هم آغوش ترانه ای از ماه شویم وبه رقص درایم در دشت مهتاب رادیواسموک
آغوش تو ایستگاه آخر زندگیمه بعد تا ابد می خوام تو این ایستگاه بمونم و باهات قهوه بنوشم رادیو اسموک
قهــوه می نوشم و با فنــ☕️ـــجانش فال دیدار تو را میڪَیرم قهــوه ے دورے چشمان تو را رو به تنهایی تلــخ پیِ شیرینی آغــوش تو من مینوشم امشب اما دل فنجان خالیست … جای این هیچ پر از بودنِ توست رو به آغـــوش نگاهم قهوه هایم باشد سهم نوشیـدنِ تو …. رادیو اسموک
نمی دانم آخر این دلتنگیها به کجا خواهد رسید! دنیا پـُر شده از قاصدکهایی که راهشان را گم میکنند!! نه میتوانی خبری دهی و نه خبری بگیری! فقط پیپ ات است که تورا سوار زمان میکند … رادیو اسموک
این تویی که آن سوی پنجره ی شعر در قاب دور دلتنگی نشسته ای قهوه پُشتِ پیپ و پیپ پُشتِ قهوه می کشی و #زنی را به خاطر می آوری که این روزها شبیه روزهای آخر بهمن است زمستانی که بی تو دارد تمام می شود.. رادیو اسموک
زینب آخر این شبِ تاریک را سر میکند یاد از یاس و شقایق، یا صنوبر میکند این وداعِ آخر و جان دادنِ بانوی عشق عاقبت وصل حسینش را میّسر میکند وفات حضرت زینب (س) بانوی بزرگ اسلام را تسلیت عرض میکنیم . .
امروز خاطراتت را بغل کردم … در خیابان های شهرهای دور رها کردم … به خانه که رسیدم دیدم، زودتر از من بازگشته اند یکی روی کاناپه ولو بود … یکی حمام میکرد و حوله میخواست… یکی ایستاده بود گوشه ی خانه و لبخند میزد… یکی پیپ هایم را مانند یک مادر به آغوش کشیده
نیستم بیگانه، هستم آشنایت یا علی از ازل دل داده بر مهر و ولایت یا علی تا جمال خویش را در کعبه حق ظاهر کند پرده گیرد از جمال دلربایت یا علی میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، آغازگر اشاعه عدالت و مردانگی و معرف والاترین الگوی
یک فنجان قهوه ، دستانت که میان گیسوانم میرقصد، دوستت دارمی که آرام زمزمه میکنی، اشک شوقی که از گوشه چشمم میچکد… منی که از خواب میپرم… رادیواسموک
عصرها جای خالیت آرامش جهانم را طوفانی میکند پای عقربه ها لنگ میزند نفس تنگ می اید عمر سیگارها کوتاه تر میشود ته فنجانم باز هم اثری از ردپایت نیست بیا که نبودنت تعادل زندگی را بر هم میزند رادیو اسموک