شهادت امام صادق علیه السلام
دین از تو پدیدار شده حضرت صادق (ع) شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق (ع) از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق (ع) شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت باد
دین از تو پدیدار شده حضرت صادق (ع) شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق (ع) از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق (ع) شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت باد
شنیده بودم میشود از تهِ فنجانِ قهوه آنچه بر تو گذشته را،بیرون کشید آنچه در آینده بر سرت می آید را به وضوح تماشا کرد… شنیده بودم کافیست فنجان را سمتِ قلبت بگیری و سر و ته اش کنی… من حتی شنیده بودم میشود تو را از ته فنجانها پیدا کرد هرچند محال،اما میشود… الان
فکر می کنم به امروز! به تو! به تمام چیزهایی که از تو خبر می دادند! به میز دنج دو نفره ی کافه! به جای خالیت.. به چای یا دمنوشی که اگر امروز بودی حتمن سفارش می دادی! به قهوه فرانسه ی من که از دهن می افتاد! به حرف هایی که می شد رد
همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است نِکو باشد بهار تو،هوای سال من خوب است زدی لبخند اجباری به لبها و نمی دانی که با لبخند با اجبار هم ،احوال من خوب است همین لبخند کمرنگی که از تأثیر آن بر من به گونه چال می افتد،کنار خال من،خوب است کنارت بی قراری ها،همین
چه شیرین شود قهوه : چه شیرین شود “قهوه“ اگر نامت بیوفتد ته فنجانم… چه بی امان شود؛ “خنده” اگر تعبیر شوند این فال ها….! رادیو اسموک
آمدم برای خودم عشق دم کنم نبودی ، چمدانت هم نبود کمد لباس هایت هم خالی بود عشق را بی خیال شدم، پیپ کشیدم قهوه اماده کردم دو فنجان ریختم و با جای خالی ات به گفتگو نشستم…
یکشنبه است ، امشب تو کمی زود بیا دلم جا مانده ، جایی در قرار دیروز چای دم کنم یا قهوه ؟؟ چه می گویم…. یکشنبه است ، امروز عشق را چیده ام، آماده تو فقط زود بیا…! رادیواسموک
اندوه های یک مرد را؛ گاهی چند کام از یک پیپ هم می تواند به هم بدوزد و از لب هایش بشکافد و بیرون ببرد از پنجره… اندوه های زنانه اما خانگی تر از این حرف ها هستند درست مثل شیشه های مربا مثل سبزی های خشک معطر که می کوشند یک تکه از بهار
غروب تمام جمعه های نبودنت را دود کردم در کافه ای !کافه ای دور دست … خاطره ای میان من و تو نیست در قهوه های فرانسه آن ! لیوان هایش ماتیک خورده نشده به لبانت ! خاطرم مشوش نیست به یاد تلخند هایت … حتی صدایت لابه لای سکوت ، صدایم نمی زند!! غروب
بیا از هم جدا شویم، آخر با هم بودنِ ما چه فایده ای دارد؟ من سنتی گوش میکنم تو پاپ من قهوه مینوشم تو چای من عاشق پیپ هستم تو عاشق سیگار من عاشقِ پائیز و تنهایی اَم تو عاشقِ بهار و شلوغی… ببین! من و تو حتی در کوچکترین چیز هم تفاهم نداریم …