پیپِ اول صبح
پیپِ اول صبح خوددرگیریِ عجیبی دارد! نمیدانی میکشی که حسن ختام شب گذشته باشد یا آغاز صبح پیش رو! فقط میدانی حیف است میان نئشگى آسمان صبح٬ زیادی هوشیار باشی! رادیواسموک
پیپِ اول صبح خوددرگیریِ عجیبی دارد! نمیدانی میکشی که حسن ختام شب گذشته باشد یا آغاز صبح پیش رو! فقط میدانی حیف است میان نئشگى آسمان صبح٬ زیادی هوشیار باشی! رادیواسموک
چند اسکناس مچاله چند نخ شکستهی سیگار؛ آه بلیط یک طرفه! چیزی غمگینتر از تو در جیبهای دنیا پیدا نکردهام…
قهوه ی قجری نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را هوای تنگ غروب و شب خیابان را اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را بیا که تابستان، با تو سمت
بدونِ شک طهران بهترین شهر دنیا میشود…. اردیبهشت هم بهترین ماهِ فصل بهار..! حال وهوایش هم دو نفره … ترافیک و چراغ قرمزهایش هم عجیب به دل مینشیند….! هوا را آلوده اعلام کنند یا نه برایم مهم نیست.. اکسیژن وقتی به من میرسد که تو در همان کافه ی همیشگی کنارم باشی… رادیو اسموک
میچسبد در این بهار کنارِ این شکوفهها کنارِ بارانهای بی قرار و ناگهانیاش یک فنجان قهوهی تازه دم که کنارش آدمی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد…
جُمعه مرد بیمعشوقه ایست با پیرهنی چروک که تنهایی اش را لای شعرهایش پُک میزند، فقط شبها کمی خاکستریتر…
امروز طعم بهار را چشیدم “تو” هم قدم من بودی و لبخند های کشنده ات را نثار قلب من میکردی…! دلم میخواست چیزی فراتر از دستانت در دستانم باشد… امروز خیابان های شهر بوی خنده های ما را میداد…بوی خاطراتمان… امروز پازل قشنگی بود!منوتو و فقط یک فنجان قهوه … “تو” شانه هایت را در
مبلها را چیدم پردهها را کنار پنجره قابها را به دیوار آویختم بعد دو فنجان قهوه ریختم و فکر کردم به ۳۶۵ روزِ دیگر که میتوانم با چیدمانی دیگر دوستت بدارم!
گاهی برای خوب شدن حالت نباید سمت آدما بری گزینه های امن تر و مطمئن تری هم هست ♡بارون ♡پیپ ♡موسیقی ♡قهوه
مرد هم که باشی !؟ گاهی شبها انقدر درد ناک میشودکه بایک فنجان قهوه و یک پیپ تا صبح به دوست داشتن کسی فکر میکنی!؟ که چند خیابان آن طرف تر به فراموش کردن تو فکر میکند!