بهار که می آید
بهار که می آید یک شکوفه بیشتر به درختِ دوست داشتنت اضافه می شود ! بهار که می آید روزهای دوست داشتنت شیرین تر می شود … قهوه را دم کن تا پیپم را چاق کنم … حیف است از این شب ها ساده بگذریم… رادیو اسموک
بهار که می آید یک شکوفه بیشتر به درختِ دوست داشتنت اضافه می شود ! بهار که می آید روزهای دوست داشتنت شیرین تر می شود … قهوه را دم کن تا پیپم را چاق کنم … حیف است از این شب ها ساده بگذریم… رادیو اسموک
تو هم شبیه خودم ، در دلت تَرَک داری وچون شبیه منی ، ارزشِ محک داری! شنیده ام که درختان کوچه می گویند که با بهار و خزان ، حس مشترک داری نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی! به لطف حضرت حق ، تا ابد بزک داری به عشق چشم تو آرام و رام
جمعه ها ، نه این که تعطیل باشد برای من! فقط کرکره ی زندگی را میکشم پایین… دو فنجان قهوه میریزم و بعد با خیالت، می نشینیم روی صندلی های لهستانی کهنه ی روی ایوان و همانطور که خیره شده ایم به دلگیریِ غروب آفتاب، به تو فکر می کنیم و پیپ می کشیم! رادیواسموک
نبودنت مثل تمام کردن سیگار است ، در نیمه شب برفی …. وقتی تمامی دکه های شهر بسته اند … رادیو اسموک
عید فطر عید پایان یافتن رمضان نیست عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است چنان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد میشود عید فطر، روز چیدن میوههای شاداب استجابت مبارک باد
هوا سرد است و آتشِ نگاهِ تو روشن…❗️ چایِ باران☕️ در فنجانِ قهوه ای چشمم دَم کشیده است ؛ نترس! شانه ات را نزدیک تر کن دردهایم از دهن افتاده اند… رادیو اسموک
بهار را ببین چگونه از خود می تکاند برگ های فرسوده را تو هم جوانه ای بزن، سبز شو بهار ادامه لبخندهای تو خواهد بود…
مثل درخت باش که در تهاجم پاییز و زمستان هرچقدر برگهایش را از دست بدهد باز روح زندگی را برای بهار نگه میدارد…💝 رادیو اسموک
دلم تنگ می شود، گاهی برای حرف های معمولی برای حرف های ساده برای « چه هوای خوبی ! » « دیشب چه خوردی؟ » برای … و چه قدر خسته ام از « چرا؟ » از « چه گونه ! » خسته ام از سؤال های سخت ! پاسخ های پیچیده از کلمات سنگین