بهار
بهار همین حوالی در کوچه باغ ها قدم میزند تا نوبتش برسد … مانند انتظار دو عاشق در کافه ای قدیمی برای قهوه ای که سفارش داده اند …
بهار همین حوالی در کوچه باغ ها قدم میزند تا نوبتش برسد … مانند انتظار دو عاشق در کافه ای قدیمی برای قهوه ای که سفارش داده اند …
عادت کردهام به طعم قهوه به آدمهای پشت پنجرهی کافه … دستهایی که میروند ؛ آدمهایی که نمیمانند … به تو که روبرویم نشستهای قهوهات را به هم میزنی مینوشی میروی … یکی به آدمهای پشت پنجرهی کافه اضافه میشود
گفتی یک فنجان بیشتر برایم شعر می خوانی … به فنجان دخیل بسته ام که این قهوه ، دیرتر سرد شود…
قهوه مینوشم و با فنجانش فال دیدار تو را میگیرم قهوه ی دوری چشمان تو را رو به تنهایی تلخ پی شیرینی آغوش تو من مینوشم امشب اما دل فنجان خالیست جای این هیچ پر از بودن توست رو به آغوش نگاهم… قهوه هایم باشد سهم نوشیدن تو …
«کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و می شد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی داشت که می شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بی خیالی محض دست ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست
‼️🙏📣📣 اطلاعیه شماره سه انجمن پیپ ایران سپاس از همراهی شهرستانی های عزیز پیرو دو اطلاعیه قبلی از امروز ۲۰ اسفند تا ۸ فروردین ۱۴۰۴ امکان ارسال کالا به شهرستان نخواهیم داشت. از ۸ فرودین تا ۱۶ فروردین هم تعطیلات زیاد است و تحویل کالا مشکل است ولی به نظر می رسد امکان پذیر باشد
پیپ هایم را آتش زدم تمام بدنم تاول زد… من و پیپم یک روحیم در دو جسم متفاوت !
صبح ها باید یکی باشد یکی که دزدانه نگاهش کنی دزدانه راه رفتنش را بپایی و دزدانه ببوسی اش، و محکم بغلش کنی و در حضورش … طعمِ تلخیِ قهوه ات را نفهمی