روز نوشته ها

امروز طعم بهار را چشیدم

امروز طعم بهار را چشیدم “تو” هم قدم من بودی و لبخند های کشنده ات را نثار قلب من میکردی…! دلم میخواست چیزی فراتر از دستانت در دستانم باشد… امروز خیابان های شهر بوی خنده های ما را میداد…بوی خاطراتمان… امروز پازل قشنگی بود!منوتو و فقط یک فنجان قهوه … “تو” شانه هایت را در

امروز طعم بهار را چشیدم بیشتر بخوانید »

بهار که می آید

بهار که می آید یک شکوفه بیشتر به درختِ دوست داشتنت اضافه می شود ! بهار که می آید روزهای دوست داشتنت شیرین تر می شود … قهوه را دم کن تا پیپم را چاق کنم … حیف است از این شب ها ساده بگذریم… رادیو اسموک

بهار که می آید بیشتر بخوانید »

شک

تو هم شبیه خودم ، در دلت تَرَک داری وچون شبیه منی ، ارزشِ محک داری! شنیده ام که درختان کوچه می گویند که با بهار و خزان ، حس مشترک داری نیاز نیست که چیزی به صورتت بزنی! به لطف حضرت حق ، تا ابد بزک داری به عشق چشم تو آرام و رام

شک بیشتر بخوانید »

جمعه ها

جمعه ها ، نه این که تعطیل باشد برای من! فقط کرکره ی زندگی را میکشم پایین… دو فنجان قهوه می‌ریزم و بعد با خیالت، می نشینیم روی صندلی های لهستانی کهنه ی روی ایوان و همانطور که خیره شده ایم به دلگیریِ غروب آفتاب، به تو فکر می کنیم و پیپ می کشیم! رادیواسموک

جمعه ها بیشتر بخوانید »