قهوه ات سرد می‌‌ شود …

نمیایی برایت قهوه می ریزم، کمی‌ شیر، دو قاشق شمی گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه‌ ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،  می گویم:  قهوه ات سرد می‌‌شود. هر کجا که هستی،

ادامه مطلب »

وعده ی پاییز را به عاشقان میدم در وسط مرداد ماه !

وعده ی پاییز را به عاشقان میدم در وسط مرداد ماه ! دوباره شروع می شود باران های تند چتر های باز دلشوره های خیس خورده پشت چراغ های قرمز فال های نم کشیده انار های سرخ نارنگی های سبز دوباره شروع می شود روزهای نصفه نیمه شب های بی

ادامه مطلب »

در همین روزها

تو باید باشی درست در همین حوالی در همین روزها که دستانم لحظه لحظه گرمی دستانت را طلب می کند. تو باید باشی و نیستی ودیریست دستانم را لمس تن فنجان قهوه ام گرم می کند…

ادامه مطلب »

بعد از ۴ سال

بعد از ۴ سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهى که حواسم پرتِ سکوت خانه مى‌شود یا نگاهم به عکسى مى‌افتد و فکرم پى خاطره‌ایى مى‌رود، دست‌هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می‌کنند! خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است …  

ادامه مطلب »

خوشا سڪوت

خوشا سڪوت فنجان قهوه … میز … خوشا نشستن چون مرغ دریایے بہ تنهایـے ڪہ برچوبڪے بال مےگشاید.

ادامه مطلب »

پیپم را تنفس کردم

کنار پنجره غبار گرفته ایستادم ، پیپم را تنفس کردم وجرعه جرعه از گذشته ای نوشیدم که طعم گسِ قهوه اش چشمم را پر از اشک وکنارم را ازتو خالی کرد…

ادامه مطلب »

مردی که عاشق می شود

مردی که عاشق می شود کلافگی اش را خالی می کند بر سر یک نخ سیگار چایی قهوه نه… مردی که عاشق می شود تمام ساعت هایش را گیج می زند

ادامه مطلب »