قهوه ات سرد میشود
نمیایی برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شمی گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است، می گویم: قهوه ات سرد میشود. هر کجا که هستی،
نمیایی
نمیایی برایت قهوه می ریزم، کمی شیر، دو قاشق شمی گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است، می گویم: قهوه ات سرد میشود. هر کجا که هستی،
درود به پاییز
دوباره شروع می شود باران های تند چتر های باز دلشوره های خیس خورده پشت چراغ های قرمز فال های نم کشیده انار های سرخ نارنگی های سبز دوباره شروع می شود روزهای نصفه نیمه شب های بی پایان عطر قهوه های تلخ کنج کافه ها نیمکت های خط خطی
قهوه ی ترک
دلم باران میخواهد، کافه ی همیشگی، قهوه ی ترک، پیپ، نگران نباش; دیگر نیازی به بودنت نیست… دلم مدت هاست که تو را میخواهد… فقط کمی دلتنگی کرده! دل است دیگر… تو ببخش
خوشا سڪوت فنجان قهوه …
خوشا سڪوت فنجان قهوه … میز … خوشا نشستن چون مرغ دریایے بہ تنهایـے ڪہ برچوبڪے بال مےگشاید.
طعم گسِ قهوه اش
کنار پنجره غبار گرفته ایستادم ، پیپم را تنفس کردم وجرعه جرعه از گذشته ای نوشیدم که طعم گسِ قهوه اش چشمم را پر از اشک وکنارم را ازتو خالی کرد…
خاطره ی امروز را میهمان من
به کسی چه ربطی دارد که تو مدتهاست دیگر نیستی! به هیچکس مربوط نیست اگر من هنوز عصر های لعنتی جمعه؛ پیراهنی که برایم خریدی را تن میکنم، میروم همان جای همیشگی منتظرت میمانم، هی سیگار دود میکنم و هی عطر میزنم که بوی سیگار اذیتت نکند! چه ربطی به
زیباترین لحظه را برای خود خلق کنیم
زیباترین لحظه را برای خود خلق کنیم؛ با یک نفس عمیق با یک فکر زیبا یک فنجان قهوه و یک شعار با مضمون من شادم.