روز نوشته ها

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز! فکرش را بکن،  خوب نمی شد؟ کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی، و دو فنجان که همیشه روی آن بود، شب هایی که باران می آمد  می نشستیم، قهوه ای می خوردیم  و من هزار سال برایت داستان می گفتم. اما بهتر است قهوه

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز! بیشتر بخوانید »

همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است

همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است نِکو باشد بهار تو،هوای سال من خوب است زدی لبخند اجباری به لبها و نمی دانی که با لبخند با اجبار هم ،احوال من خوب است همین لبخند کمرنگی که از تأثیر آن بر من به گونه چال می افتد،کنار خال من،خوب است کنارت بی قراری ها،همین

همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است بیشتر بخوانید »