تو و من
قهوه را نوشیدیم فالمان را هم گرفتیم و مثل میز وُ صندلیِ قهوهِ ای کافه خشکیدیم دروحشتِ مردمکِ قهوه ایِ چشمهامان. تو و من در شومینه هایی غریب در فراغی ذغالی خواهیم سوخت…
قهوه را نوشیدیم فالمان را هم گرفتیم و مثل میز وُ صندلیِ قهوهِ ای کافه خشکیدیم دروحشتِ مردمکِ قهوه ایِ چشمهامان. تو و من در شومینه هایی غریب در فراغی ذغالی خواهیم سوخت…
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز! فکرش را بکن، خوب نمی شد؟ کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی، و دو فنجان که همیشه روی آن بود، شب هایی که باران می آمد می نشستیم، قهوه ای می خوردیم و من هزار سال برایت داستان می گفتم. اما بهتر است قهوه
میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز! بیشتر بخوانید »
قهوه خوشمزست … خوشمزگیاش به تلخ بودنشه وقتی میخوریم تلخیاش را تحویل نمیگیریم اما میگوییم چسبید ! زندگی روزهای تلخش بد نیست تلخیاش را تحویل نگیر بخند و بگو عجب طعمی !
هوا گرم است و آتشِ نگاهِ تو روشن…! چایِ باران در فنجانِ قهوه ای چشمم دَم کشیده است ؛ نترس! شانه ات را نزدیک تر کن دردهایم از دهن افتاده اند…
همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است نِکو باشد بهار تو،هوای سال من خوب است زدی لبخند اجباری به لبها و نمی دانی که با لبخند با اجبار هم ،احوال من خوب است همین لبخند کمرنگی که از تأثیر آن بر من به گونه چال می افتد،کنار خال من،خوب است کنارت بی قراری ها،همین
این عطر تمشڪ دل سپردن دارد این لحظه ے عاشقے شمردن دارد غروب سرڪ میکشد و میداند از دست تو قهوه عصر خوردن دارد…
آمدم برای خودم عشق دم کنم نبودی ، چمدانت هم نبود کمد لباس هایت هم خالی بود عشق را بی خیال شدم، پیپ کشیدم قهوه اماده کردم دو فنجان ریختم و با جای خالی ات به گفتگو نشستم…
-چند اسکناس مچاله چند نخ شکستهی سیگار؛ آه بلیط یک طرفه! چیزی غمگینتر از تو در جیب های دنیا پیدا نکرده ام…
گاهی برای خوب شدن حالت نباید سمت آدما بری گزینه های امن تر و مطمئن تری هم هست ♡بارون ♡پیپ ♡موسیقی ♡قهوه