روز نوشته ها

چه تلخی حقیقت، چه تلخی قهوه…!

بیشتر مردم قهوه را با شکر می نوشن، در حالیکه من باور دارم قهوه باید تلخ باشه، چون مزه خودشه، تلخ… مثل حقیقت که گاهی تلخه ولی مزه خودشه، برای همینه که دوست داشتنی ترین آدم ها کسایی هستن که خودشونن، حتی اگر تلخ باشن پس مبادا با دروغ تلخی را بگیری، چون من دیوانه

چه تلخی حقیقت، چه تلخی قهوه…! بیشتر بخوانید »

حتی بیشتر از تمام پیپ هایم …

تو را دوست دارم مثل … مثل چی ؟ من ، خودِ این دوست داشتنم ، معیار دوست داشتن های جهان باید باشد …! من ، مانندِ هیچ چیز و هیچ کس می خواهمت ! من ، مانند خودم همین قدر ساده همین قدر بی انتها همین اندازه که باید باشد ! و دیگران نمی

حتی بیشتر از تمام پیپ هایم … بیشتر بخوانید »

خواب آرامت خوش ..

شب که شب نیست ولی خواب آرامت خوش .. بعدِ تو باران ها تندیِ طوفان ها تلخیِ قهوه ی شب دوری و درد خوابمان را بردند … خوش بخوابی جانم با خیالاتِ وخیمی که پر است از عطرت تا سحر پشتِ نمِ پنجره ها جان به لب میمانم … خواب آرامت خوش …

خواب آرامت خوش .. بیشتر بخوانید »

در خواب ظهر پاییزی

تنهایی میز کنار پنجره است در کافه ی همیشگی تنهایی انبوه فیلترهای سیگار است میان قهوه های باید حجم بی نهایت کتاب قدم زدن با افکار گوش دادن به امپیریم فیلم های بلاتار تنهایی لمس دقیق لحظه هاست روی کاناپه ی افسردگی حس گیج بودن در خواب ظهر پاییزی

در خواب ظهر پاییزی بیشتر بخوانید »

قهوه ات سرد می‌‌ شود …

نمیایی برایت قهوه می ریزم، کمی‌ شیر، دو قاشق شمی گذارم جلویت روی میز، گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت. قیافه جدی به خودم می گیرم و با لهجه‌ ای که حالا برای خودم هم بیگانه است،  می گویم:  قهوه ات سرد می‌‌شود. هر کجا که هستی، زودتر به خانه بیا و

قهوه ات سرد می‌‌ شود … بیشتر بخوانید »

وعده ی پاییز را به عاشقان میدم در وسط مرداد ماه !

وعده ی پاییز را به عاشقان میدم در وسط مرداد ماه ! دوباره شروع می شود باران های تند چتر های باز دلشوره های خیس خورده پشت چراغ های قرمز فال های نم کشیده انار های سرخ نارنگی های سبز دوباره شروع می شود روزهای نصفه نیمه شب های بی پایان عطر قهوه های تلخ

وعده ی پاییز را به عاشقان میدم در وسط مرداد ماه ! بیشتر بخوانید »