طعم گسِ قهوه اش

کنار پنجره غبار گرفته ایستادم ، پیپم را تنفس کردم وجرعه جرعه از گذشته ای نوشیدم که طعم گسِ قهوه اش چشمم را پر از اشک وکنارم را ازتو خالی کرد…

ادامه مطلب »

خاطره ی امروز را میهمان من

به کسی چه ربطی دارد که  تو مدتهاست دیگر نیستی! به هیچکس مربوط نیست اگر من  هنوز عصر های لعنتی جمعه؛ پیراهنی که برایم خریدی را تن میکنم، میروم همان جای همیشگی منتظرت میمانم، هی سیگار دود میکنم و هی عطر میزنم که بوی سیگار اذیتت نکند! چه ربطی به

ادامه مطلب »

من و پیپم

پیپ هایم را آتش زدم تمام بدنم تاول زد… من و پیپم یک روحیم در دو جسم متفاوت !

ادامه مطلب »

تو و من

قهوه را نوشیدیم فالمان را هم گرفتیم و مثل میز وُ صندلیِ قهوهِ ای کافه خشکیدیم دروحشتِ مردمکِ قهوه ایِ چشمهامان. تو و من در شومینه هایی غریب در فراغی ذغالی خواهیم سوخت…

ادامه مطلب »

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز! فکرش را بکن،  خوب نمی شد؟ کنار پنجره ای رو به خیابانی آبی، و دو فنجان که همیشه روی آن بود، شب هایی که باران می آمد  می نشستیم، قهوه ای می خوردیم  و من هزار سال برایت داستان می

ادامه مطلب »

قهوه خوشمزست …

قهوه خوشمزست … خوشمزگی‌اش به تلخ بودنشه وقتی میخوریم تلخی‌اش را تحویل نمیگیریم اما میگوییم چسبید ! زندگی روزهای تلخش بد نیست تلخی‌اش را تحویل نگیر بخند و بگو عجب طعمی !

ادامه مطلب »