هنگام قهوه نوشیدنت

نازنینم:) در شلوغیِ بی انتهایِ ذهنت، سوزنِ یاد مرا هم میتوان انداخت! کافیست ثانیه ای، کاملا تصادفی، هنگام قهوه نوشیدنت، گذری گذرا کنم از دلت…

ادامه مطلب »

قهوه اسپرسو

چشم هایت قهوه ای موهایت نسکافه ای رنگ پوستت مثل چای ؛ سبزه .. بودنت آرام بخش؛ مثل کنج یک کافه .. وقتی کنارم نشسته ای شیرین می شود حتی قهوه اسپرسو…

ادامه مطلب »

راز

مردهایی هستند که از نگاهشان از لبخند و حرف زدنشان از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان می شود فهمید راز ی دارند می شود فهمید که می فهمند مردهایی هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند اما عجیب دستپاچه ات می کنند شاید هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند

ادامه مطلب »

حصارِ تنهایی

باید یکی باشد … یکی که دزدانه نگاهش کنی دزدانه راه رفتنش را بپایی و دزدانه ببوسی اش و محکم بغلش کنی و در حضورش طعمِ تلخیِ قهوه ات را نفهمی باید یکی باشد … که وقتی دلت برای مداد رنگی های کودکی ات تنگ شد ، به ناخن هایش

ادامه مطلب »

غرقِ درقهوه‌ی چشمانت

‍ عصرانه دلم گوشه‌ی‌ دنجِ‌ یک کافه‌را میخواهد که فقط من باشم و تو… می‌خواهم در ازدحام سنگین این شهر پُرنگاه، تنها تو را ببینم .. روبه‌رویت بنشینم، تو به من قهوه تعارف کنی ‌و من غرقِ درقهوه‌ی چشمانت طعم خوشِ بودنت را با تمام وجود سربکشم…

ادامه مطلب »

امسال بهار

میدانم… امسال بهار اولین باران که ببارد یاد اولین قهوه ای خواهم افتاد که کنار یک خیابان جا ماند و سرد شد.. کنار آن خیابان، نزدیک درختانش، یکجا، یک گوشه، هنوز مینویسم از تو و آن زمستانی که بودی اما انگار بهار بود…  

ادامه مطلب »

خیلی وقت است 🙂

خیلی وقت است 🙂 نگاهِ منتظر به آمدنت لایِ آن در کافه ی همیشگیِ مان که قول آمدنت را داده بودی گیر کرده است سال هاست که من پشتِ آن صندلیِ چوبین قهوه ام را خورده ام و خیره به صندلیِ خالی ات با قهوه ی نخورده ات فالِ قهوه

ادامه مطلب »

تنها تو نیستى

پیپ هست ،قهوه هست هوا دیگر مانند آن روزها بس ناجوانمردانه سرد نیست .. من هستم ،یادت هست عطرت هست .. شاید باورت نشود اما نفس هم هـــنوز هست…. تنها تو نیستى!!! تنها تو نیستى و من فراموش کرده بودم .. حالا همه ى راه را تنها که نه.. با

ادامه مطلب »